خاطره اي از دوست.....
ارديبهشت ماه سال گذشته بود كه روزي تلفن زد وگفت كه مايل است باهم براي پرورش گوسفند دست به فعاليت بزنيم خنده ام گرفت وگفتم بعد ازعمري پرورش انسانها چگونه به فكرپرورش گوسفند افتادي گفت كه به فكربازنشستگي هستم ورفته وتحقيق كرده ام
واكنون هنگام عمل است بيا كه باكمك هم شروع كنيم .قرارشد كه من
درباره زمين پرس وجويي كرده وبه اواطلاع دهم .جند روزي گذشت وازاوخبري نشد تلفن كرده وگفتم نه به آن شوري شوري نه به اين بي نمكي نه به آنكه مي گفتي هرچه سريعترشروع كنيم نه به اينكه ميري حاجي حاجي مكه .
رفتي كه ماروخبركني من به چند محل سرزدم وگفتم كه با شريكم حتما مي آييم ودوباره بازديد محل مي كنيم وازاين جورحرفها اونوقت تو دوروزه بي خيالش شدي خنديد وگفت كه نه موقع امتحانات نزديك است وبگذار كه اين چند روزهم بگذرد وباهم شروع مي كنيم . گويا به فكر جوركردن دستمايه اي بود كه ظاهرا هم جورنشد وازخيراين كارهم گذشتيم چه كنيم ؟چه كسي تعهد داده كه آدمهاْ آن چه مي خواهند را درزماني كه لازمش دارند به آنها تحويل دهد ؟
روزي ديگردرجايي ديدمش چندماهي گذشته بود وبه شوخي گفتم كه گوسفندان خيلي بزرگ شده اند چه كارشان كنيم خنديد .
طفلك نمي دانست كه كمترازچندماه ديگر به نه سال ونيم حبس محكوم مي شود درحالي كه بيست وهفت سال سابقه دبيري فيزيك منطقه چهارتهران را دارد وچيزي هم به بازنشستگي اش نمانده است آن طوري كه شييده ايم ظاهرا قول هايي ازسوي مسئولان داده شده است كه اميدواريم به حقيقت پيوسته و دوست عزيزمان محمود باقري هرچه زودتر آزادشده و به نزد خانواده اش برگردد .