چهارم شهريور ...
چهارم شهريور بیستمین سال روز خاموشی مهدی اخوان ثالث ( م. امید ) است.اخوان ،شاعر بزرگ خراسان، مرثیه سرای نهضت ملی ایران و چاووشی خوان قوافل حسرت .
او به سال 1307 در توس خراسان به دنیا آمد و در چهارم شهریور 69 با این « کهن بوم و بر » بدرودی جاودانه کرد. « م. امید » تخلص شعری اوست ولی هماره از شکست امید گفت. و البته نه از امید و آرمان های فردی، که شاعر آرمان هایش به بلندای کرامت انسان است و فریاد دردش به عمق حضیض او در ذلّت. اخوان اما به درستی، فرد را تابعی از جمع می داند و صعود و سقوطش را، در سلامت و بیماری اوضاع اجتماعی پی می جوید. شرایطی را که همت و باور جمعی رقم می زند و گرداننده گانش آن را تشدید می کنند.
اخوان اعتقاد به تاریخ ادواری دارد. امید، حرکت و بعد شکست ! و تکرار همین سرنوشت شوم. او که بستر حرکت را مناسب نمی بیند، نومیدانه بر سرنوشت شوم خویش و هم نسلانش مویه سر می دهد و مرثیه می سراید. پس بیرقی به دوش می گیرد و چاووشی خوان آرزوهای بر باد رفته ی مردمانی نجیب و اصیل اما به جان آمده می گردد. آزادی کشان را نوایش به مذاق خوش نمی آید. از قصر فرمان می رسد که به زندان « قصر »ش برند.
اخوان به عنوان یکی از مردمی ترین و متعهد ترین شاعران معاصر چونان آیینه ای بازتاب دهند ی اوضاع اجتماعی زمانه ی خویش است. شعر « مهتابی که بر گورستان می تابید » در شهریور ماه 1331 در مشهد سروده شده است ( سی و هشت سال قبل از مرگ شاعر )؛ او در این شعر دست به دامن مهتاب می شود و از او می خواهد که از این اقلیم آفت زده بگذرد، تا چشم اندازی که به گورستانش مانند کرده است کم تر به چشم آید و مردمان زرد رویش بیش از این شرم ساری نبرند و محل استهزاء !
« م. امید » واپسین پیمانه ی حیات را در چهارم شهریور ماه 69 سرکشید و بنا به وصیّت، می باید او را در کنار سلف و معشوقش فردوسی پاک نهاد به خاک بسپارند. از این کار تن زدند و در گوشه ای از باغ فرزانه ی توس به خاکش سپردند.
از آن جا که خموشی شاعر به شهریور است و سرودن شعر « به مهتابی که بر گورستان می تابید » تاریخ شهریور ماه 1331 را به خویش دارد و شاعر نیز با مهتاب شهریور سخن ساز کرده است، ما نیز یادبودش را در شهریور 58 سال پس از آن روز، همان شعر را با او زمزمه کنیم :
به مهتابی که بر گورستان می تابید
1
حیف از تو ای مهتاب شهریور، که ناچار
باید بر این ویرانه ی محزون بتابی
وز هر کجا گیری سراغ زنده گی را
افسوس، ای مهتاب شهریور، نیابی
یک شهر گورستان صفت، پژمرده، خاموش.
« بر جای رطل و جام می » سجّاده زرق،
« گوران نهادستند پی » در مهد شیران.
« بر جای چنگ و نای و نی » ...،
یا ناله ی جان سوز مسکینان، فقیران.
بدبخت ها، بیچاره ها، بی خانمان ها
2
لبخند محزون « زنی » ده ساله بود این
کز گوشه ی چادر سیا دیدیم ای ماه
آری « زنی ده ساله » بشنو تا بگویم
این قصه کوتاه ست و درد آلود و جان کاه
وین جا جز این لبخند، لبخندی نبینی.
شش ساله بود این « زن » که با مادرش آمد
از یک ده گیلان به سودای زیارت.
آن مادرک ناگاه مرد و دخترک ماند
و اینک شده سرمایه ی کسب و تجارت.
نفرین بر این بیداد، ای مهتاب، نفرین.
بینی گدایی، هر بگامی، رقّت انگیز
یا، هر بدستی، عاجزی از عمر بیزار
یا زین دو نفرت بارتر شیخ ریایی
هر یک بروی بارهای شهر سربار
چون لکّه های ننگ و نا هم رنگ وصله
3
این جا چرا می تابی؟ ای مهتاب، برگرد
این کهنه گورستان غم گین دیدنی نیست
جنبیدن خلقی که خشنودند و خرسند
در دام یک زنجیر زرّین، دیدنی نیست
می خندی، اما گریه دارد حال این شهر
شش صد هزار انسان، که برخیزند و خسبند
یا بانگ محزون و کهن سال نقاره
دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه
از ابروی خورشید، تا چشم ستاره
وز حاصل رنج و تلاش خویش محروم
از زنده گی این جا فروغی نیست، الّاک
در خشم آن زنجیریان خرد و خسته
خشمی که چون فریادهاشان گشته کم رنگ
با مشتِ دشمن در گلوهاشان شکسته
و اندر سرود بامدادیشان فشرده ست
زین جا سرود زنده گی بیرون تراود،
همراه گردد با بسی نجوای لب ها؛
با لرزش دل های ناراضی همآهنگ،
آهسته لغزد بر سکوت نیم شب ها.
و اینست تنها پرتو امّید فردا
4
ای پرتو محبوس! تاریکی غلیظست،
مه نیست آن مشعل که مان روشن کند راه
من تشنه ی صبحم که دنیایی شود غرق
در روشنی های زلال مشربش؛ آه
زین مرگ سرخ و تلخ جانم بر لب آمد ...
حسن قرباني