سال ۱۲۹۵ خورشیدی در یک خانواده‌ای مسیحی در شهر رشت بدنیا آمد. تحصیلاتش را در مدرسه ارامنه انوشیروان رشت شروع ، و در همان مدرسه به پایان رساند. در دوران تحصیل علاقه‌ای شدید به شیمی پیدا کرد و در همین راستا بعد از اخذ دیپلم به قزوین رفت و در داروخانه‌ای مشغول به کار شد. او عاشق " مارو " دختر داروخانه دار شد، با او ازدواج کرد. بعد از چند سال دوباره به رشت بازگشت و به ساختن دارو در این شهر مشغول شد. بعد از رفتنش از قزوین، پدر زنش خدا را شکر کرد که او قزوین را ترک کرده است ، چون او به بیماران یا مجانی دارو می‌داد و یا مبلغی ناچیز از آنان دریافت می‌کرد، همین امر داشت کم کم باعث ورشکستگی پدر مارو می‌شد. "آرسن میناسیان" که یک داروساز تجربی بود شروع به ساختن داروهای تخصصی کرد و داروها رابه داروخانه‌ها می‌فروخت و از این راه داروخانه چی‌های رشت پول هنگفتی به جیب می‌زدند، آرسن که دید از زحمات او عده‌ای سود جو به پول رسیدند خود تصمیم گرفت داروخانه‌ای تاسیس کند. و به این ترتیب اولین داروخانه شبانه روزی ایران در رشت تاسیس شد. هدفش از افتتاح داروخانه کارون این نبود که دست واسطه را کوتاه کند و خود پول به جیب بزند ؛ بلکه داروها را به همان قیمت که برایش تمام می‌شد بدست مردم برساند. با شروع جنگ دوم جهانی و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، بیکاری و گرانی گریبان مردم ما را نیز گرفته بود و این امر سبب شده بود تا بسیاری از بیماران توان خرید دارو را از دست بدهند ولی آرسن بی آنکه منتی روی سرشان بگذارد، دارو را مجانی در اختیارشان می‌گذاشت. شبانه به تهران می‌رفت مواد اولیه داروها را تهیه می‌کرد به رشت باز می گشت و تا پاسی از شب در داروخانه مشغول ساختن دارو می‌شد و همین شب بیداری‌ها، او را به این فکر انداخت تا داروخانه را شبها نیز باز نگه دارد و بدین طریق اولین داروخانه شبانه روزی گیلان و ایران دایر شد. داروخانه‌های دیگر رشت دچار مشُکلاتی شدند ، از طرفی آرسن داروهای تخصصی اش را برای فروش در اختیارشان نمی‌گذاشت و از طرفی دیگر مردم برای تهیه هر نوع دارویی سراغ او می‌رفتند و همین ضربات برای رقیبانش کافی بود تا برای مقابله با او وارد جنگ روانی شوند. شایعه کردند که داروهایش فاسد است ، و یا او ارمنیست ، یک مسلمان برای تهیه دارو باید نزد داروساز مسلمان برود ! ولی با تمام این وجود مردم میدیدند که با مصرف داروهای موسیو آرسن حالشان رو به بهبودی می‌رود اعتنائی به شایعات نمی‌کردند. رقبا که دیدند از این طریق نمی‌توانند سدی بر سر راه این مرد نیکوکار شوند، از دری دیگر وارد شده و برای او مشُکل تراشی می‌کردند. از او به فرمانداری و شهربانی شکایت بردند، که آرسن با پائین نگه داشتن قیمت دارو و یا بروایتی فروش دارو بدون سود و یا حتی با ضرر خلاف امور صنفی است ، و این باعث ورشکستگی دیگر داروخانه‌ها می‌شود. با احضار موسیُو به شهربانی برای رسیدگی به شکایات علیه او، شاکیان نیز جمع می‌شدند ولی آنها به محض دیدن آرسن، با آن نگاه مهربانش با آن ساده پوشی و فروتنی که داشت ، دست از شکایت خود برمی داشتند. گرچه آرسن از همان سالهای اول خدمتش با تمام وجودش برای مردم بود، ولی حاشیه سازی بر علیه او همچنان ادامه داشت، شنیده می‌شد که میگویند، آرسن برای وکیل شدن جلب اعتماد می‌کند، او آدمی ظاهر ساز است و این شگرد اوست، که در دل مردم خود را جا داده است. مشکلات آرسن این نبود که در شهر راجع به او چه می گویند، او بخاطر تهیه دارو و فشارهائی که ضعف مالی بر او وارد آورده بود آرسن را مغروض نموده و طلبکاران او را تحت فشار قرار می‌دادند و طلبشان را می‌خواستند. فصلهائی که سوغاتشان برف بود و باران، آب رودخانه‌های رشت را زیاد کرده و با بالا آمدن آب رودخانه و رسوخ آن به خانه‌های مردم آرسن را بی قرار می‌کرد، داروخانه را به همکارش می‌سپرد و خود شتابان به کمک همشهری‌هایش می‌شتافت. با وزیدن باد گرم در پائیز که به گیلکی این باد را " کونوس پچی باد " می‌نامند، هرساله با آتش سوزی همراه بود، چه در جنگلهای گیلان و چه در شهرها، با توجه به اینکه خانه‌های آنزمان مردم رشت بیشتر از چوب بود و این خود عاملی در مشتعل شدن آتش و گسترش آن به خانه‌های دور و اطراف ، همه ساله خساراتی را به مردم وارد میاورد و در اینجا هم آرسن همانند یک مرد آتش نشان جانش را به خطر می‌انداخت و به اطفاء حریق می‌پرداخت. آرسن به دین و اعتقادات همشهری‌هایش احترام خاصی می‌گذاشت، در مراسم تاسوعا، عاشورا و چهل منبر شرکت می‌کرد، به هر مسجدی که وارد می‌شد مردم به احترام او از سرجایشان بلند می‌شدند و برایش صلوات می‌فرستادند، اینها اعتباراتی بود که آرسن به راحتی بدستشان نیاورده بود. برای همه روشن شده بود که خدمت او به مردم صادقانه بوده، بدون آنکه ثانیه‌ای به فکر نفع خود بوده باشد. او به فکر همه کس و همه چیز بود جز خودش. موسیو دیگر فقط یک داروساز و یا یک داروخانه دار نبود، او امین مردم شده بود به عیادت بیماران می‌رفت، در دادگستری ضمانت می‌کرد، و در این راستا مردم نیکوکار نزد او پول، طلا و مواد غذایی می‌سپردند تا او بدست فقرا برساند. تاسیس اولین خانه سالمندان و معلولین ایران در رشت یکی از مشتری‌های داروخانه که برای مادر پیرش از آرسن دارو می‌گرفت، روزی سر درد دل را با او باز می‌کند ، و از سرنوشت مادرش که زمین گیر بود و احتیاج به مراقبت شبانه روزی داشت می‌گوید و آرسن که تشنه خدمت به مردم بود با شنیدن صحبتهای آن مرد به فکر تاسیس خانه سالمندان می افتد. آرسن رئیس هیئت ارامنه رشت، ویکی از اعضائ انجمن شهر نیز بود و می‌خواستند او را به عنوان شهردار رشت انتخاب کنند که او نپذیرفت. با اعتباری که او بدست آورده بود و با کمک مردم خیر رشت از جمله آقایان: دکتر حکیم زاده، آیت الله ضیابری، حاج رضا عظیم زاده، آقای چینی چیان و حاج آقا استقامت در سلیمانداراب رشت و نزدیک مزار سردار بزرگ جنگل، میرزا کوچک خان زمینی در اختیار او گذاشتند و اولین کلنگ خانه سالمندان و معلولین ایران زده شد. با تاسیس خانه سالمندان و معلولین آرسن بیشر وقتش را در آنجا صرف خدمت به مردم می‌کرد، داروخانه را واگذار کرده بود و از ۵ هزارتومانی که بابت داروخانه می‌گرفت ۲ هزارتومان را به "مارو" همسرش می‌داد و بقیه را صرف خانه سالمندان می‌کرد. آرسن آسایشگاه را سال به سال توسعه می‌داد و از برکت وجود او ، مردم هر نذری که داشتند تقدیم به خانه معلولین می‌کردند. موسیو پناهگاه بی پناهان شده بود. همانطور که گفته شد او به فکر همه بود جز خودش، بیماریی او را رنج می‌داد ولی او به کسی از درد درونش نگفت، نارسائی اکسیژن بدنش را ضعیف کرده بود سرچشمه اش تنگی نفسی بود که دچارش شده بود. وحشت آرسن از بستری شدن، و روزی را به مردم خدمت نکردن بود. آری او چنان محو دیگران بود که خودش را از یاد برده بود. غروب ۱۴ فروردین سال ۱۳۵۶ که مانند روزهای دیگر در آسایشگاه مشغول به کار بود، پرستاران متوجه وضعیت غیر عادی آرسن می‌شوند، او به سختی نفس می‌کشید، چهره اش کبود شده بود، دکتری که در بخش بود را فرا خواندند. همه بی تاب و مضطرب بودند، آرسن تاب تحمل دیدن چهره نگران همکارانش را نداشت، دلگرمیشان می‌داد و می‌گفت: چیزیم نیست، زود برطرف می‌شود، نگران نباشید. آرسن تند تند نفس می‌کشید، نفسهایی که به سینه فرو می‌برد عمیق نبودند و اکسیژن کافی به مغز و دیگر اعضای بدن نمی‌رسیدند آرسن کم کم بی حال شد، پزشکی که در اطاق بود کاری از دستش بر نیامد. عقربه ساعت ۱۰ شب را نشان می‌داد که آرسن رفت. خبر از دست رفتن آرسن در تمام شهر پیچید، مردم به سر و جانشانان می‌زدند کسی نبود که از شنیدن این خبر متاثر و ناراحت نشود آن روز شهر چهره عادیش را از دست داده بود، مردم دسته دسته از میدان شهرداری به طرف خیابان سعدی می‌رفتند آنجا که مدرسه ارامنه بود. عده زیادی نیز به سلیمانداراب رفته بودند تا پیکر بی جان این ارمنی مهربان را تا آرامگاه ابدیش همراهی کنند، در نیمه‌های راه مردم تابوت را از ماشین بیرون آوردند، روی شانه هایشان حمل می‌کردند و دائما صلوات و لا الالله می‌فرستادند. مغازه داران مسیر با دیدن صحنه مراسم کرکره هایشان را پائین میکشیدن وبه انبوه سوگواران می‌پیوستند، شهر به حالت نیمه تعطیل درآمده بود. وضعیت طوری شده بود که رشته کار مراسم از دست همشهری‌های ارمنی خارج شده بود، مردم می‌خواستند آرسن را به آرامگاه مسلمانان ببرند ولی ارامنه شریف شهر به هر تلاشی که بود تابوت را به مدرسه ارامنه رسانند، همان مدرسه‌ای که شاهد شکوفائی این نیکو مرد بود، همان مدرسه‌ای که آرسن گامهای اول فداکاریها و جوانمردیش را آغاز کرده بود، در حیاط همان مدرسه‌ای که روزی به همکلاسیهای فقیرش دفتر مشق و مدادش را می‌بخشید، و یا کار زشت و ناپسندی گر زکسی رخ می‌داد و معلم در جستجویش نا امید می‌شد او خود را داوطلبانه معرفی می‌کرد تا تمام کلاس تنبیه نشود. آرسن که رفت غم بدلها آمد، چه مسلمان چه مسیحی اشک در چشم آمد. آرزوی او بعد از مرگش رسیدگی به فقیران، معلولان، مستمندان و سالمندان بود. او تمام عمرش را وقف نیازمندان کرد تا لبخندی بر لبانشان ببیند، آرسن تا دلی را شاد نمی‌کرد سر به بالین نمی‌گذاشت، او خندان از دنیا رفت، از همان دنیائی که مردمانش تا به امروز تاسیانیش را می‌کشند.            ♥ یادت گرامی موسیو " آرسن میناسیان "♥      

                             14 فروردین 1356 رشت

 انجمن مدد کاران اجتماعی گیلان

تاسیان واِژه گیلکی به معنی :احساس شدن جای خالی کسی